
دختری که به اجبار خانواده اش با پسری ۲۵ ساله عقد کرده بود نتوانست از کسی که دوستش داشت دل بکند
۲۵ سال دارم و در یکی از ادارات دولتی شاغلم ۷ سال گذشته به صورت کاملا سنتی با خانمی که ۳ سال از من کوچکتر بودازدواج نمودم.۶ سال عقد همدیگر بودیم؛ و علی رغم صحبتهای زیادی کهِ خانوادهها با یکدیگر داشتندقبل ازعقد به علت تعصب چندان مذهبی خانواده همسرم اجازه ندادند با یکدیگر صحبت کنیم و تنها ۱۰ دقیقه آن هم با حضور مادر همسرم که فقط ایشان صحبت کردند.
دو هفته بعد از عقد همسرم اظهار کرد که من به دلیل اصرار و اجبار مادرم با تو ازدواج کردم و علاقهای به تو ندارم دلیلی که اجازه نمیدادند با تو صحبت کنم این بود که میترسیدند مخالفتم را با تو در بین بگذارم. پدرِ همسرم فردیِ بسیار شکاک بود درحدی که به ارتباط من و همسرش نیز شک میکرد آن قدر در محدودیت بودیم که حتی در دورانِ عقدبا هم بیرون نرفتیم و هر جا حضور پیدا میکردیم باید کسی همراهمان میآمد.
از طرف دیگر مادر همسرم بسیار در زندگیمان دخالت میکردهمسرم نیز اصلا استقلال فکری نداشت. همسرم فردی بسیار عصبی واز لحاظ جنسی بی میل هست و دائما با دوستانش بیرون میرود این که موبایل اش رمز دار بود مرا بسیار آزار میدادولی به هر حال ماه پشت ابر نمیماند یکبار متوجه شمارهای در تلفن همراه همسرم شدمو در آخر نتیجه اش این شد که ایشان با مردی در استان مجاور ارتباط دارد.
با او صحبت کردم تا بالاخره اعتراف کرد ولی باز با مشاهده مادرش همۀ حرف هایش را تکذیب کردو به دلیل سرپوش گذاشتن روی کارهایش به همهی فامیل گفته است که من ۴ زن و ۲ فرزند دارم قصد دارم از او طلاق بگیرم و در صورت توافق با خانمی که میشناسمش ازدواج کنم.
منبع: صدآنلاین